1- در یکی دو هفتهی اخیر بیشتر از 30 داستان کوتاه ایرانی خواندهام که از میان آنها فقط دو سه تا نمرهی قبولی میگیرند. من نمیفهمم که اینها چیست که مینویسند و چطور رویشان میشود که میدهند برای چاپ؟
2- با کتابفروشی دوست شدهام و گاهی باب بحث باز میشود. یکبار ابراز ناراحتی کرد از اینکه مجبور است کتابهای روانشناسی را پشت ویترین بچیند. گفت فروش و اصلا کل درآمدش از همینجور کتابهای چگونه همسر خود را مهربان کنیم و چگونه کارمند موفق شویم و... است. خندیدم و بحث تمام شد.
3- هرگز رهایم نکن را همین چند روز قبل تمام کردم. دنیای راوی، چنان ذهن من خواننده را درگیر خودش کرد که در تمام روزهایی که درگیر کتاب بودم و حتا همین حالا، دغدغه، درد، آرزو و تمناهای راوی، نیازهای من شده بود. انگار هرچه درد داشتم را فراموش کرده بودم و فکر و ذکرم شده بود سرنوشت محتوم راوی رمان. بعد که رمان را گذاشتم کنار احساس کردم به یک درک تازه، شهودی نو از تم مورد نظر ایشیگورو رسیدهام. نگاهی تازه به هویت انسانی. اصلا، انگار تجربهی زندگی بود و حالا من، یکبار هم درجای دیگری زندگی را با مزهی دیگری چشیدهام.
4- سه گزارهی بالا را با هم مخلوط کردم و به این نتیجه رسیدم که عدم اقبال به رمان در کشور ما این است که خوانندهها احساس میکنند با رمان به شناخت کافی از موضوعی تازه نمیرسند. به نگاهی تازه؛ دریافتی تازه. پس چرا بروند رمان بخوانند؟ بیکارند؟ عاشق ادبیاتند؟ نه بیکارند و نه عشق ادبیات دارند. پس سراغی از رمان نمیگیرند چرا که به هیچ دردشان نمیخورد و سراغ ندانستههایشان را از کتابهای روانشناسی عوامگرایانه میگیرند.
5- چند وقت قبل با دختری برای اولین بار صحبت میکردم. پرسید اهل چی هستی؟
-اهل چیز خاصی نیستم. سعی میکنم درسم رو هرچه زودتر تموم کنم. ضمنا، علاقهای هم به ادبیات دارم و تقریبا تمام وقت آزادم رو کتاب میخونم و چیزهایی مینویسم.
- اتفاقا من هم کتاب خیلی میخونم. شما آخرین کتابی که خوندین چی بود؟
کمی فکر کردم و گفتم: آخریش ؛ اعتماد .
- دربارهی اعتماد کردن به دیگران؟
- احتمالا در رابطه با همین. البته، رمانه.
- نه، منظورم از آخرین کتاب، آخرین کتاب بود، آخرین رمان نبود.
- مگه رمان کتاب نیست؟
- چرا. ولی مثلا من آخرین کتابی که خوندم پاسخ به 10 سوال فلسفی بود( یا چیزی تو همین مایهها. الان عنوان کتاب درست خاطرم نیست)
- آها. خیلی خوبه. اما من اغلب داستان میخونم. شاید گاهی هم تاریخ و فلسفه بخونم. ولی علاقهم ادبیات داستانیه.
- به نظر من وقتت رو بیخودی تلف نکن با کتابهایی که مفید نیست. همون تاریخ بخونی مفیدتره.
6- دوست دارم بدانم چه شناختی، چه دریافتی، چه تجربهای، چه دانشی، چه... بالاتر از نزد تیخون ( فصلی از رمان شیاطین داستایوفسکی) است؟ اصلا، چه راهی برای درک لحظهای بودن، هست، جز این؟
فکر میکنم نیست و چه حیف که مردم بی اعتماد شدهاند به رمانها.