این یادداشت در شماره بهاری تجربه به چاپ رسیده

خاطره بازی

داوود آتش‌بیک

نگاهی به آلبوم خانوادگی نوشته‌ی مجتبا پورمحسن

 

رمان آلبوم خانوادگی نوشته‌ی مجتبا پورمحسن بیانگر سرگذشت خانواده‌ای‌ست از طبقه‌ی متوسط شهری که در سال‌های دهه‌ی شصت روزگار می‌گذرانند. همان‌طور که از عنوان رمان بر می‌آید، هر فصل از این رمان بیانگر عکسی‌ست که نوشته می‌شود؛ تک پسر خانواده که همان راوی‌ست در گفت‌وگو با شخصی که تا به انتهای رمان ناشناخته باقی می‌ماند اعضای خانواده‌اش را با توجه به عکس‌ها معرفی می‌کند که شامل مادری‌ست روان‌پریش، پدری جوش‌کار و خانواده دوست، دو خواهر نه‌چندان خوش‌بخت و خود راوی. گذشته از مرور عکس‌ها و معرفی آدم‌های توی قاب‌ها، به مرور خاطرات، موقعیت‌ها، رفتارها و روابط خانوادگی هم می‌پردازد و از خلال آن سعی می‌کند زندگی در شهرستان را و اوضاع اجتماعی دهه‌ی شصت را بازسازی کند.
استراتژی و چینش عکس‌ها ترتیب زمانی مشخصی ندارد و تاریخ مدام پس و پیش می‌شود. انگار توی این آلبوم خانوادگی به صورت کاملا اتفاقی عکس‌ها چیده شده‌اند و به طبع آن روایت داستانی هم سیر خطی ندارد. برای مثال، فصل آخر رمان مربوط به عکسی‌ست از جشن تولد نه سالگی راوی. در حالی که فصل‌هایی از سال‌های قبل و بعد از نه سالگی راوی هم توی این رمان هست. بنابراین هر فصل از این رمان تقریبا بی‌ارتباط با فصل قبلی و بعدی خود قرار می‌گیرد. رمان آلبوم خانوادگی ماجرایی واحد با تنه‌ای قطور ندارد، بلکه مجموعه‌ای‌ست از خرده روایت‌ها. پر است از داستان‌های فرعی که همگی آن‌ها در کنار هم، یک کل واحد را تشکیل می‌دهند. و در واقع نویسنده و راوی به هیچ‌عنوان سعی نمی‌کنند بین حوادث رمان ربطی بیابند و هر موقعیت را مجزا از موقعیت داستانی دیگر روایت می‌کنند.
فصل‌هایی از رمان ماجرای علاقه‌ی راوی‌یست به دختری به نام ستاره. و این تقریبا تنها اتفاقی‌ست که ردش در فصل‌های بعدی و البته آینده‌ی راوی پیدا می‌شود. وگرنه، برای مثال، اتفاقاتی که در روزهای اول دبستان برای راوی می‌افتد، یا حتا فوت پدرش، روان‌پریشی مادرش، شکست‌های عشقی خواهرش هیچ‌کدام تاثیری آشکار بر سرنوشت راوی ندارند.
پورمحسن در این رمان ماجرای زندگی خانواده‌ای را روایت می‌کند که به واسطه‌ی دوستی‌ها و روابطشان پای‌اشان به زندگی دیگر طبقه‌های اجتماعی هم باز می‌شود و نویسنده با این تمهید سعی می‌کند احساسی را که ثروتمندان و فقرا در دل فرزندان قشر متوسط شکل داده‌اند را بازسازی کند. آلبوم خانوادگی به روایت خاطره‌هایی از دهه‌ی شصت می‌پردازد که برای خود کسانی که در این دوره زیسته‌اند به شدت آشنا و نزدیک به نظر می‌رسد. و کسانی که در سال‌های بعدی به دنیا آمده‌اند را می‌تواند با زندگی در آن دوره بیشتر آشنا کند؛ سختی‌ها و ترس‌های سال‌های جنگ، تب فیلم‌های هندی، تلاش دخترها برای رفتن به دانشگاه، تلویزیون کمدی، حمام کردن در حیاط و...
اگر بپذیریم که رمان‌هایی هم هستند که سعی می‌کنند از شانه‌های شاهکارهای گذشتگان کمک بگیرند و بالا بروند، که شاید بتوانند به کمک ایده‌های ناب آن آثار دست‌آوردهای تازه‌ای داشته باشند و به حوزه‌های ناشناخته‌ای سرک بکشند؛ رمان آلبوم خانوادگی مجتبا پورمحسن بدون شک از شانه‌های شب یک، شب دو بهمن فرسی کمک می‌گیرد. با این تفاوت که در شب یک، شب دو، پیوندی ناگسستنی میان تمام خرده روایت‌ها وجود دارد ولی در آلبوم خانوادگی، انگار صرفا تاکید بر خاطره بازی و احضار روح دهه‌ی شصت مد نظر بوده و نه بیشتر.
نخستین گام پورمحسن در دنیای رمان نویسی، با بهار 63 برداشته شد که آن هم اتفاقا به روایت زندگی طبقه‌ی متوسط شهری می‌پرداخت. آلبوم خانوادگی هم درست مثل بهار 63 اثری‌یست که به خوبی می‌توان در آن علاقه‌ی یک نویسنده‌ی جوان به روایت زندگی طبقه‌ی متوسط  برآمده از دهه‌ی شصت را دید.

یادداشت - ماهنامه تجربه - شماره سیزدهم


این یادداشت من در شماره تیرماه تجربه به چاپ رسیده.

هیچ

 

نگاهی به آقای مازنی و دلتنگی‌های پدرش نوشته مجتبا هوشیار محبوب

 

برای پشت سر گذاشتن پوچی باید در آن فرو رفت.
اوژن یونسکو

 

1) ابزورد از جمله مفاهیمی‌ست که  در فضای اضطراب زده‌ی پس از جنگ جهانی دوم و به مرور شکل گرفت. آتش، کوره‌های آدم سوزی و آشوویتس، متافیزیک و کلیسا و اساسا ه‌رآنچه که سخت و استوار به نظر می‌رسید را، دود کرد و به هوا فرستاد. آلبر کامو،  با نوشتن افسانه‌ی سیزیف، و نمایش‌نامه نویسان بزرگی مثل ساموئل بکت و اوژن یونسکو هم با استفاده از تناقض آشکار میان آن چه که روی صحنه اتفاق می‌افتد و دیالوگ‌ها و البته خیلی چیزهای دیگر، پوچی مفاهیم را به نمایش گذاشتند تا به زندگی فاقد حقیقت و معنویت و بورژوازی و اضطراب به وجود آمده در فضای پسا جنگ، بتازند.
2) آقای مازنی و دلتنگی‌های پدرش نام داستان بلندی‌ست از مجتبا هوشیار محبوب که به تازگی از سوی انتشارات روزگار منتشر شده. این داستان بلند با نقل قولی از هکتور رپرتور
آغاز می‌شود : « هرگز خود را جدی نگیرید که یقین بدانید این همان لحظه‌ی تباهی‌ست. » خوشبختانه این داستان بلند، تا به انتها به پند خویش پابند مانده و هیچ‌یک از شخصیت‌ها یا حتا لحظه‌های زندگی را جدی نمی‌گیرد. اگرچه در لحظه‌هایی به رگه‌هایی از نقد اجتماعی و خانواده‌های متزلزل و روابط از هم گسیخته و ویران، نزدیک می‌شود، اما خود نویسنده هم به خوبی این موضوع را درک می‌کند که هرگز به دنبال ساخت چنین فضایی نبوده. آقای مازنی و دلتنگی‌های پدرش، البته اگر بتوان آن را در دسته‌ی خاصی چپاند، در زمره‌ی داستان‌های ابزورد قرار می‌گیرد. داستانی که در تلاش است از معنا تا حد امکان بگریزد تا با استفاده از تجربه‌گرایی افراطی، زندگی را هرچه بیشتر از مفهوم، تهی کند. دیالوگ‌هایی که در پاسخ هم نیستند، تداعی معناهایی که بی‌معنا به نظر می‌رسند، بازی با کلماتی که هیچ توجیه یا کارکرد روایی ندارند و... همه و همه در کنار هم قرار می‌گیرند تا داستانی ابزورد بسازند: « شاید همین طور کشکی کشکی خیال کنید که در این کتاب کوچک‌ترین اثری از زندگی نمی‌توان یافت. می‌خواهم بگویم: بله. یقینن همینطور است.»
3) مارتین اسلین در کتاب نمایش ابزورد می‌نویسد: « ابزورد به معنی فقدان هارمونی در خرد یا مالکیت است و در فرهنگ لغات به معانی بی‌تناسبی، بی‌خردی، بی‌منطقی و پوچی است.».شخصیت‌های این نوع تئاتر غالبا هدف یا میلی را بر اساس انگیزه‌های روانی دنبال نمی کنند. دیالوگ‌ها فاقد معنا و گاه احمقانه به نظر می‌رسد و واژه‌ی خاصی بی‌دلیل بارها و بارها تکرار می‌شود. پیرنگ انگار داستانی را بازگو نمی‌کند. اساسا براساس طرحی روشن و کاملا دقیق یا شخصیت پردازی موشکافانه و پرجزئیات جلو نمی رود. گاهی حتا این تصور پیش می‌آید که داستانی وجود ندارد و اتفاق خاصی هم روی صحنه قرار نیست بیافتد و بازیگران بی‌هدف و فی‌البداهه جمله‌هایی بی‌ربط را پشت سر هم ردیف می‌کنند. البته، تمام این‌ها تناقضی آشکار را در ماهیت این شکل از نمایش رقم می‌زند. چرا که این نوع تئاتر به این منظور شکل گرفته بود تا بتواند فضای پر از وهم و یاس بعد از جنگ و جامعه‌ی روز به روز مادی و مدرن‌تر شده‌ی غربی را به نمایش بگذارد. با نمایش پوچی بورژوازی غربی، سعی داشت بیننده را از انفعال خارج کند. این تلاش نتوانست خیلی موفق باشد.  در واقع، نمی‌توانست برای مضمونی که سرچشمهی آن بود قدم بردارد. چرا که ذاتش بی مضمونی بود و قرار هم نبود که فراتر از آن برود.

4) آقای مازنی و دلتنگی‌های پدرش بسیاری از خصوصیات نمایش ابزورد را دارد. در گفتگو‌ها واژه‌ای گاه بارها و بارها تکرار می‌شود. شخصیت پردازی پرجزئیات نیست و امیال و اعمال آن‌ها بر اساس انگیره‌های خاص روانی شکل نمی‌گیرد. وهم و رویاپردازی جای خالی نقد اجتماعی و رئالیسم سیاه را پر می‌کند و از همه مهم‌تر، پیرنگ، انگاری داستان به خصوصی را بازگو نمی کند، روشن و واضح نیست و شروع و پایانی مشخص ندارد. گاه حتا این‌طور به نظر می‌رسد که بسیاری از صفحه‌های کتاب فی‌البداهه و براساس بازی با چند کلمه‌ی خاص و تکرار آن‌ها نوشته شده. 
فارغ از این که اساسا، فقدان، در
جامعه‌ای که  بیشتر سنتی است و هنوز نتوانسته به هیچ یک از شاخصه‌های دنیای مدرن دست پیدا کند، می‌تواند موضوعیت داشته باشد یا نه، آقای مازنی و... اثری درخور اعتناست. تجربه‌گرایی افراطی مجتبا هوشیار محبوب باعث شده تا فضایی متفاوت از ادبیات یکدست امروزمان خلق شود. فضایی که اگرچه، موضوعیت ندارد، ولی به شدت تازه است.

زمین زنده است

 

این یادداشت در نافه به چاپ رسیده است .

 

زمین زنده است

یادداشتی درباره‌ی جغرافیای داستانی رمان لطیف است شب

  سینا دادخواه - داوود آتش بیک

جغرافیای یک قصه نه یک گزینش اجباری ست و نه انتخاب ناگزیر نویسنده برای شکل دادن به روایت‌اش. جغرافیای داستان مصداق بارز حقیقت است؛ حقیقتی که قرار است در هسته‌ی یک رمان یا داستان کوتاه تراش بخورد و به عنوان ایده‌ی ناظر بدرخشد. مکان موقعیت را می‌سازد. خودکشی آناکارنینا در جایی جز ایستگاه راه‌آهن غیر قابل تصور است. نمایش سنگینی بار زمین بر دوش کارگران زحمت کش معدن، تنها در دالان‌های تنگ و تاریک رمان ژرمینال است که به اوج تجلی خود می‌رسد. ولادیمیر ناباکوف در نقدی که بر مسخ فرانتس کافکا نوشته سعی کرده طرح شماتیک خانه‌ی زامزا را از میان خطوط رمان بیرون بکشد تا با برجسته‌سازی عناصر داستانی در این نمای از بالا گرفته شده، معنای حقیقی مسخ را ذره‌ذره نمایان سازد و هسته‌ی اصلی رمان را مانند یک الماس به درخشش وادارد. رمان‌های آمریکای دهه‌ی بیست از این لحاظ بسیار بااهمیت هستند. منتقدین در تبارشناسی  جغرافیای جان گرفته‌ی داستانی اکثراً به همینگوی رسیده‌اند. فارغ از تبارشناسی مذکور، به گمان ما این اسکات فیتز جرالد است که با دو شاهکار سترگ‌اش ـ گتسبی بزرگ و لطیف است شب ـ  این دستاورد داستانی را به اوج می‌رساند.

رمان لطیف است شب  و به تعبیر خود فیتزجرالد «عصاره‌ی رنج های زندگی‌« داستان روانپزشک موفق و جذابی به نام دیک دایور است که همسری  زیبا و ثروتمند ولی روان پریش به نام نیکول دارد. ورود دیک به رمان در فصل اول و در ساحل ریوریرای فرانسه اتفاق می‌افتد. این‌ها اولین تصاویری هستند که از جغرافیای اولیه نقش می‌بندند: بر کرانه‌ی دلپذیر ریویرای فرانسه... هتل و ساحل درخشان آن که به جانمازی آجری رنگ می مانست... در تمام منطقه فقط همین ساحل در حرکت و جنب و جوش بود... و البته اولین تصویری که ما از دیک دایور می‌بینیم چنین توصیفی است: رزماری تصور می‌کرد مرد کلاه به سر، بانی همه‌ی این برنامه‌هاست...

شخصیت دیک در طی رمان به واسطه بیماری همسرش در روندی دومینووار دچار تزلزل فزاینده می‌گردد. جرقه‌ی سقوطش با دل‌دادگی رزماری ستاره نوپای هالیوودی  به وی و شروع  حملات روان‌پریشانه‌ی نیکول آغاز می‌شود. اگر ابتدای رمان یعنی سواحل دریا را مقایسه کنیم با خطوط پایانی رمان که شخصیت دیک دیگر آن مرد همیشگی نیست، نکته‌ی جالبی را کشف می‌کنیم : از شهری به شهر دیگر...  این دقیقاً جمله‌ی پایانی کتاب است و انگار نقطه‌ی پایان دیک دایور در اوج پوچی و بی معنایی. آزادگی و آزاد منشی دیک که در آن موج‌های روان و آرام دریا معنا می‌یافت حالا جایش را داده به درماندگی و سقوط در یک سرگشتگی و بی‌مکانی.

 با دنبال کردن سیر سقوط دیک از آغاز تا به انتها، به نقطه‌ی عطف زندگی او و در واقع کلید تحول شخصیتی‌اش می‌رسیم. این اتفاق درگیری فیزیکی بی‌دلیلی‌ است که جرقه‌اش فقط در چنان جغرافیایی زده می‌شود : آبی بدبو و کثیف لابه‌لای قلوه‌سنگ‌های جوی‌ها جریان داشت. بخار و دمه‌ی باتلاق‌ها فضای کمپاگنا را پر کرده بود و تعریق خاک کشاورزی هوای صبح‌گاهی را آلوده می‌کرد... چند صفحه بعد راوی از قول دیک می‌نویسد : می‌دانست که از آن به بعد آدم متفاوتی است، گویی در این ماجرا خدا دست داشت... سرنوشت محتوم دیک دایور بیشتر از خود او به جغرافیا و به بیان بهتر دوگانه ی هستی ساز مکان-زمان وابسته  است. مکان و زمان چون دست‌هایی نامرئی و از بالا دیک را از ارج به فرش می‌رسانند. انگار این دوتایی، عناصری زنده هستند که می‌توانند سرنوشت آدمی را رقم بزنند و یا حداقل تاثیرگذار باشند. همانطور که زمین زنده با سواحل آزاد و آرام فرانسه‌ از دیک شخصیتی باثبات و استوار می‌ساخت، باتلاق‌های بدبوی شب‌های رم هم کارش را به ناکجا آباد می‌کشاند...

فیتزجرالد  با نوشتن گتسبی بزرگ به نیویورک ادا دین کرد و با نوشتن لطیف است شب به اروپایی که از دست داده بود.  جغرافیا با رمان‌های او درآمیخته و همین است که خواننده در هنگام خواندن دچار شعفی وصف‌ناپذیر می‌کند... پس از مدتی کوتاه انگار هیچ اتفاقی نیافتاده باشد زندگی دایورها و دوستان‌شان در خیابان‌ها به جریان درآمد...

 

لطیف است شب /  اسکات فیتزجرالد/ مترجم: اکرم پدرام نیا/ نشر قطره و نشر هنوز/ 1388

 

کلام از نگاه تو شکل می بندد

 چاپ شده در هفته نامه ایران دخت. ۱۰ بهمن ۸۸

 بخشی از ادبیات امروز ما رو پا خلاقیت های لحظه ای ایستاده است. خلاقیت هایی که گاه یقه ی نویسنده ای را می چسبد و گاه خبری ازشان نیست. همین می شود که معمولا نویسندگان جوان یک کار خوب ارائه می دهند و بعد غبیشان می زند. این ها درباره پرتره ی مرد ناتمام ( نوشته امیرحسین یزدان بد ) صدق نمی کند. در این مجموعه چیز هایی به چشم می آید که نشان می دهد نویسنده اش به بیشتر از خلاقیت تکیه زده است. در این مجال فرصتی برای اشاره به تک تک داستان های این مجموعه نیست اما سعی می کنم به برخی از ویژگی هایی که نشان می دهد یزدان بد جهان داستانیش را بر پایه های محکمی بنا کرده اشاره کنم. پایه هایی که آنقدر خوب شکل گرفته اند که می توانند داستان های این مجموعه را تا سال ها به دوش بکشند.
اولین باری که مجموعه پرتره ی مرد ناتمام را دست گرفتم ردپای یک نویسنده ی فراموش شده را در میان بیشتر داستان هایش دیدم: شمیم بهار. نویسنده ای که تنها اهالی ادبیات او را می شناسند. او از معدود نویسنده های فارسی زبان است که با نثر شخصیت می سازد و داستان هایش در زبان خلق می شوند. با این حال نثر, گلشیری وار در بیشتر نوشته های نویسندگان این روزها تنها به کار تزیین می آید. از این نظر یزدان بد میراث شمیم بهار را به دوش می کشد. مثلا داستان کوتاه برای مارسیای رذل عزیز ( که برای نگارنده ابر بارانش گرفته شمیم بهار را تداعی می کند) یک نامه ی عاشقانه است . عشقی که در طول داستان به هیچ وجه به آن اشاره نمی شود اما در زبان شکل می گیرد و قوی تر از هر احساسی خواننده را میخ می کند. کلمه هایی که مثل تیک های ذهنی مدام تکرار می شود و دایره زدن های ذهن راوی که از تشویش درونی او خبر می دهد همه و همه احساسی را در خواننده ایجاد می کند که درباره اش در طول داستان هیچ سخنی نرفته. این ویژگی که می شود آن را از آثار نزدیکی به صدای ذهنی شخصیت  دانست در بیشتر داستان های این مجموعه تکرار شده است.
نکته ی بعدی مهارت او در روایت و قصه گویی است. حتما برایتان پیش آمده کتابی را دست بگیرید و بعد احساس کنید که نویسنده اش رو به رویتان ایستاده و دارد برایتان قصه می گوید و گاه حتی نصیحتتان می کند ! اما نویسندگانی هم هستند که به آرامی در گوشتان داستانی را زمزمه می کنند و ذهن و روحتان را بدون آنکه متوجه باشید به جهانی که خلق کرده اند می برند. یزدان بد جز نویسندگان دسته دوم است. او ضمن این که به صدای ذهنی شخصیت های داستانیش نزدیک می شود, روابط میان انسان ها را هم دقیق و از بالا می بیند. یزدان بد در دل تک تک شخصیت هایش فرو رفته و آن ها را از درون خودش خلق کرده اما فاصله اش با متن را هم حفظ کرده و فضا ها را باور پذیر در آورده است.مثلا داستان جنوار با اینکه رئالیسم جادویی است اما کاملا باور پذیر از آب در آمده و لایه های زیرینش به هیچ وجه تو ذوق نمی زند. و این اتفاقی ست که کمتر در ادبیات کشورمان دیده شده.
ویژگی دیگر پرتره ی مرد ناتمام  پر بودنش از ظرافت ها و نکته سنجی هایی ست که ناشی از نگاه تیزبین یزدان بد است. این ریز بینی در عینی که داستان ها را باور پذیر تر- و البته دوست داشتنی تر-  می کند به کار مفاهیم و لایه های عمیق تر داستان هم می آید. مثلا صدای باز و بسته شدن زیپ کاور که رابطه راوی داستان چیزی شبیه سونیا با زنش را به رابطه  پدر و مادرش گره می زند. یا آیدین در داستان جنوار که همچون مادرش از ناحیه ی سر به قتل می رسد. و از همه ی این ها مهمتر حضور مهرداد ناصری به شکل مستقیم و غیر مستقیم در همه ی داستان ها باعث می شود جدا از تمام جذابیت های حضورش, فلسفه ای در پس تک تک داستان ها جریان بگیرد.فلسفه و تاریخ و روانشناسی گره می خورند و علت تمام معلول های یک داستان در داستانی دیگر نمایان شود.و البته فراموش نکنیم که فلسفه ( به گفته  مقدمه ی کتاب ) از رشته های تحصیلی یزدان بد بوده است.

مردگان

چاپ شده در ۱۲ دی ماه . هفته نامه ایران دخت

 پل آستر در مصاحبه اش با هافینگتون پست می گوید : «جوانان، حتى جوان‌هاى خیلى باهوش براى شناخت یک سرى آدم‌هاى خاصى که سر راه‌شان با آنها برخورد مى‌کنند، زیادی ساده‌لوحند »
این ( به گفته ی خود آستر ) ایده ی اصلی شکل گیری رمان ناپیدا است.
جدیدترین رمان پل آستر,ناپیدا ,درباره ی جوان باهوش و مثبت اندیشی به نام آدام واکر است که شعر می گوید و مطالبی را از متون قدیمی ترجمه می کند. اما  آشناییش با رودولف بورن فرانسوی مسیر زندگی اش را به کلی عوض می کند. ارتباطى که در نهایت او را در موقعیتی قرار می دهد که منجر به زوال روح و روانش می شود.
بخش اول رمان ناپیدا نامه ایی است که آدام برای دوست دوران جوانی اش می فرستد و از اتفاق ناگواری که برایش افتاده می گوید. در فصل های بعدی رمان, نویسنده مستقیما وارد کتاب می شود و درباره ی بخش های مختلف نظر می دهد. حتی زبان و لحن و جمله بندی های آدام  را نقد می کند و تغییر ضرباهنگ داستان را به شرایط روحی و جسمی او ربط می دهد. نویسنده در واقع شخص  صاحب نامی است که سعی می کند به نوشته های دوستش سر و سامانی بدهد و آن ها را چاپ کند. اما قسمت جالب ماجرا آن است که همین نوشته هایی که به نظر صادقانه می آید از سوی شخصیت های دیگر رمان رد می شود و راوی( و البته خواننده ) به حقیقت ماجرا شک می کند. این که آیا نوشته های آدام واقعیت دارد و یا صرفا داستانی است ساخته و پرداخته ی ذهنش؟ شاید حتی کل ماجرای کتاب مثل هر رمان دیگری تنها اشتراک های اندکی با واقعیت داشته باشد؟

رمان ناپیدا  مثل باقی آثار پل آستر بر پایه سه عنصر تصادف و جنایت و نیستی شکل می گیرد و بعد گسترش می یابد. در بخشی از کتاب می خوانیم : « وقتی به رویداد های واقعی می رسیم احتمالات به کار نمی آیند و این که امکان وقوع رویدادی کم باشد به این معنی نیست که رخ نمی دهد ». داستان این کتاب با تصادف آغاز می شود. تصادفی که منجر به معافیت آدام از سربازی می شود و همینطور مقدمه ی آشنایی او با رودولف بورن. با جنایت ادامه پیدا می کند. جنایتی تصادفی که از سوی رودولف بورن که استاد صاحب نامی است صورت می گیرد. اما این فقط مقدمه ی ماجرا است و عنصری که در این رمان بیشتر برجسته می شود نیستی و پوچی است. این که ناپدید شدن یک شخص. یک مکان و حتی یک بازه ی زمانی چه معنایی می تواند داشته باشد؟ شخصیت هایی ناپدید می شوند و بعد هیچ کس از نیستیشان سر در نمی آورد. انسان ها می میرند و اطرافیانشان نمی توانند نبودنشان را درک کنند و با نبودن و مرگشان حقایق هم برای همیشه پنهان می ماند. و همینطور زمان هایی که نیست می شود. مثلا هیچ وقت نمی فهمیم از سال 1967  تا 2007 شخصیت ها رمان چه می کنند و چه اتفاق هایی را از سر می گذرانند. و حتی مکان هایی که به مرور زمان ناپدید می شود و جایشان را خانه ها و ساختمان های تازه می گیرد. و یا شکل گیری احساسی مبهم به کشوری که برای مدتی ترک می کنند و...
در جایی از رمان ناپیدا سسیل , که در جوانی آشنایی کوتاهی با ادام داشته, از نبودن او احساس غم می کند. می گوید بعد از رفتار بدی که با آدام داشته سعی کرده که پیدایش کند و بابت رفتارش از او عدر خواهی کند اما انگاز به کلی ناپدید شده. و از اینکه چرا آنطور رفتار کرده تمام این سال ها احساس عذاب وجدان کرده. گفته های سسیل که از قسمت های انتهایی این کتاب است بخش مهمی از مفاهیمش را به دوش می کشد. این که ناپدید شدن یک شخص( و حتی مکان و زمان ) منجر به پنهان ماندن حقیقت آن می شود. باعث می شود که نتوانیم درک درستی از آن شخص داشته باشیم. حتی نتوانیم درک درستی از پدیده ی نبودنش داشته باشیم. و این خلا بزرگ موضوعی است که پل آستر در آخرین رمانش از چند جنبه و با استفاده از سه نوع زاویه دید  واکاوی می کند.

 

*عنوان یادداشت برگرفته از داستان کوتاهی است به همین نام. نوشته ی جیمز جویس.