گفتگو - سایت ادبیات ما.
پ.ن: هروقت که دعوا، یا بحث یا گفتگویی شکل گرفته، من کنشگر نبودم. کسی بودم که واکنش نشان دادهام. بعد هم که به خلوت خودم نشستم هی به خودم بد و بیراه گفتم که چرا فلان چیزو نگفتی. یا چرا فلان کار را نکردی. نکردم، نگفتم، چون من فقط به گفتههای طرف واکنش نشان دادم. هرچی گفته، من جوابی دادم. من کسی نبودم که بازی را دست بگیرم. یا کاری کنم که وسط دعوا، جاها عوض شود و طرف شروع کند به سپر دست گرفتن و من کسی باشم که نیزهها را پرتاب میکند. هروقت هم که احساس کردم زمین بازی مناسب نیست و اصلا، حاشیههای دعوا میتواند به جاهای باریکی بکشد، سکوت کردهام.
امروز دختر بیست چهار پنج سالهای وقتی داشت از تو پارک بیرون میآمد، کوباند به پشت ماشین من. یعنی رد شدن من از کنار ماشینش و بیرون آمدن او یکجورایی همزمان شد و جلوی ماشین او گرفت به گوشهی عقب ماشین من. بعد که آمدم پایین دختره گفت: نمیبینی یه ماشین داره دور میزنه؟(منظورش این بود که دارد از پارک در میآید.) من میخواستم دور بزنم. چرا رد شدی؟ گفتم: شما یکم صبر کنین تا ماشینها رد شن، بعد بیاین بیرون. وقتی شلوغه و ماشینها دارند رد میشن، واسه بیرون اومدن از پارک عجله نکنین. گفت: شما( ضمیرش از تو به شما عوض شد.) از پشت اومدین. شما باید من رو میدیدین. نه من شما رو. من داشتم دور میزدم. وقتی یه ماشینی داره میآد بیرون، شما باید سرتون رو بندازین پایین تا بخورین بهش؟ جوابش را ندادم تا ببینم کارت ماشین همراهم هست که زنگ بزنیم افسر. که دیدم هست. بعد آمدم نگاه کردم دیدم ماشینم چیزی نشده. یعنی گلگیرش یکمی کج شده. بعد گفتم : اگه ماشین شما طوریش شده زنگ بزنیم افسر بیاید تکلیفمون رو مشخص کنه. جواب نداد و روش را کرد آنور. من هم گفتم، توی دلم البته، گمشو بابا.
بعد که رسیدم خانه، به سرم زد که چرا بازی را نگرفتم دستم؟ باید خیلی خونسرد پیاده میشدم و همان جمله اولی میگفتم خانم، یا چل تومن، خسارت بدین، یا من منتظر میشم افسر بیاد. شما از پشت زدین، مقصرین. چه قبول کنین، چه نکنین. بعد هم اگر حرفی زد، سریع تلفن را در میآوردم و با صد و دهی چیزی تماس میگرفتم. بعد،یا راضی میشد، یا نمیشد، در هر صورت من بودم که تعیین کرده بودم دعوا چطور پیش برود و اصلا به کجا برسد. او خسارت بدهد. یا پلیس بیاید و برویم بیمه و ...
به هر حال، اینها، همیشه، فکرهاییست که بعدا به سرم میزند. همانجا، جز اینکه او چی گفت و پاسخ منطقی حرف او چیست، تنها چیزیست که فکرم را درگیر میکند.
حالا همین را بسط بدهید به همه چیز زندگیم. حتا تو رابطههای دوستانه...