داوود آتش بیک ( در ادبیات ما انتشار یافته )



س. هوشنگ گلشیری، آل احمد، نجدی، گلستان و... هرکدام زبان مخصوص به خودشان را دارند. میان نویسندگان امروز ما هم هستند کسانی که
زبان خودشان را پیدا کرده اند.  بعضی، مثل گلشیری یا شاملو بخشی از زبانشان تحت تاثیر بیهقی ست و یا مثل نجدی بسته به روحیاتش به زبان شاعرانه نزدیک می شوند. یا آل احمد
که زبان تند و تیزش منش و نگاه ایدئولوژیکش را یدک می کشد
چه چیزی در رسیدن به زبان شخصی می تواند نویسنده را یاری کند؟ و اصلا خود شما به عنوان یک نویسنده چطور زبان ذهنت را پیدا کرده ای؟



سینا دادخواه
ج. شخصاً معتقدم که در داستان نویسی معاصر به تدریج از «اهمیت» و «احترام» زبان شخصی لااقل به عنوان یک مسئله‌ی بنیادین کاسته می‌شود. زیرا در درجه‌ی اول ـ کمااینکه با کوشش چند داستان‌نویس برجسته این نکته اکنون بدیهی شده ـ در داستان باید بیشتر با زبان «شخصیت» روبرو بشویم تا زبان «شخصی». زبان باید در خدمت شخصیت‌پردازی قرار بگیرد و متناسب با شخصیت مهندسی بشود و نه برعکس. زبان در داستان‌نویسی یک وسیله است و نه یک هدف. اما به نظرم باید همین کوشش‌ها را  تا سرحد منطقی‌اش ادامه داد و دستاوردهایی را که تا یکی‌دو دهه‌ی پیش اصلاً بدیهی نبودند به دستاوردهای بزرگتری مبدل کرد. مسئله صرفاً تناسب زبان داستانی با حال‌و‌هوای شخصیت نیست. مسئله این هم  نیست که زبان شخصی حق ندارد خدای‌گونه بر تمام شخصیت‌ها و فضای داستان مستولی باشد. مسئله به گمانم چیزی بسیار فراتر و مهم‌تر است.
اکنون باید در تئوری و عمل داستان‌نویسی به سمتی پیش برویم که نویسنده دیگر نه به عنوان یک «پدیدآورنده» بلکه به عنوان یک «گردآورنده» مطرح باشد. نویسنده بر خلاف نوستالژی‌های معمول شاعر نیست زیرا برای وی  زبان به‌ماهو زبان اهمیت چندانی ندارد. نویسنده زبان را به کار می‌گیرد تا با دخالت دادن‌اش در کشمکش داستانی «منطق گفتگویی» اثرش را عمق و غنای بیشتری ببخشد. نویسنده‌ی معاصر گردآورنده صداها است نه خالق صداها. کافی است به رمان‌های برجسته‌ی پنجاه سال اخیر دنیا اشاره کنیم تا به اهمیت و اولویت منطق گفتگویی بیشتر پی ببریم. از میان نمونه‌های بی‌شمار و صرفاً به عنوان مثال، می‌توان به گفتگودرکاتدرال و بازمانده‌ی روز اشاره کردکه هردوشان هم توسط مترجمان چیره‌دست به فارسی ترجمه شده‌اند و خوشبختانه با آگاهی و دانش مترجمان‌شان ـ عبداله کوثری و نجف دریابندری ـ  دقیقا منطق گفتگویی‌شان خودش را در نهایت کمال وزیبایی در ترجمه‌ی فارسی هم نشان می‌دهد. چیزی که این دو رمان را در فهرست بهترین رمان‌های تمام اعصاروقرون قرار می‌دهد این است که نویسنده به جای خلق یک زبان شخصی مونوتن حاکم بر داستان با دیدی بی‌طرفانه سعی می‌کند صداهای گوناگون را با تمام بار حسی‌، عاطفی،‌ ذهنی و ضمنی و حتی ایدئولوژیک کنار هم قرار دهد تا از خلال تلاقی‌شان با هم،  متن را به عرصه‌ی گفتگویی جذاب و فعال با مخاطب تبدیل کند.
کاش در فرصتی مناسب‌تر بتوانم اهمیت صدا و منطق گفتگویی را خصوصاً در حوزه‌ی رمان بهتر نشان بدهم و با ذکر مثال‌های ملموس و انضمامی، مستدل‌تر اقامه‌ی دعوی کنم. ولی با توجه به نشانه‌های مشخصی که اتفاقاً در ادبیات چند سال اخیرمان شاهدش هستیم می‌توان با اعتماد به نفس بیشتری سخن گفت. موضوع برای حیات آینده‌ی قصه‌هایمان ضروری است: برای ارتقای سطح فنی داستان‌هایمان و به طبع آن اقبال بیشتر مخاطب، بیشتر از زبان شخصی به زبانی فرمال و حتی‌‌المقدور غیرشخصی نیاز داریم که بتواند بی‌طرفانه و درعین‌حال هنرمندانه، صداهای بالقوه را در یک کلیت فراگیر به ملاقات بکشاند تا به قول باختین «کارناوال» ابدی رمان به راه بیافتد.
امیدوارم همین توضیح مختصر، گشایشی باشد برای ورود موثرتر دوستان علاقه‌مند به بحث...