با خیال تو شبح وحشتبار مسخرهای همراه من است.
یکبار از من - دختر بینیبلند - دربارهی پافشاریم نسبت به تو پرسید. با اعجاب، سادگی و مهربانی. گفتم که راه درازی را طی کردهام تا تو را یافتهام. گفتم که چون چیزی به نام مرگ کنارم راه میرود تو را یافتهام. گفتم که به هرحال بودن بهتر از نبودن است. اما چیز دیگری هم بود که میخواستم بگویم. چیز دلتنگیآوری که نشناختمش. شاید هم هیچچیز دیگر نیست.
رضا دانشور. داستان کرفون. منتشر شده در لوح.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۰ ساعت 3:23 توسط david
|