"خودم را تسلیم تبی از رویاها کرده‌ام تا بتوانم قوانین تازه‌ای پیدا کنم."
"می‌خواهم کتابی بنویسم که همه را دیوانه کند..."
آنتونن آرتو، نظریه‌ای دارد درباره‌ی ارتباط میان تئاتر و طاعون و بر همین اساس، قرار بوده در دانشگاه سوربن سخن‌رانی کند. حضار همه نشسته بودند و منتظر بودند تا آرتو بیاید و برایشان از تئاتر و طاعون و نظریه‌اش بگوید. وقتی آمده، همه جا خورده‌اند؛ آرتو، از سرتاپا می‌لرزیده، انگشت‌های دستش منقبض شده بوده و به سختی باز و بسته می‌شده ، چشمان‌ش کج شده بوده و عرق و لرز و ترس از چهره‌اش می‌باریده. پچ‌پچه‌ها راه افتاده؛ بعد همه زده‌اند زیر خنده که آرتو شروع کرده به ضجه کشیدن و هذیان گفتن. بعد فریاد کشیده و میان همین فریادها، حضار با اعتراض و ناراحتی و تعجب، از جایشان بلند شده‌اند و رفته‌اند. بعد آرتو گفته: « همیشه می‌خواهند چیزهایی معمولی بشنوند. یک سخنرانی درباره تئاتر و طاعون. من اما می‌خواهم به طور تجربی و عملی طاعون و نکبت را نشان دهم. آنان خواهند ترسید، بیدار خواهند شد. می‌خواهم بیدارشان کنم، نمی‌دانند یا درک نمی‌کنند که مرده‌اند. مطلقاً مرده‌اند، کور و کر. این همان جان کندنی است که من نمایشگر آن هستم.»