چرا این روزها هیجانزده نمیشویم؟
نه که یکی دو نفر، از خیلیها شنیدم که این روزها دیگر چیزی هیجانزدهشان نمیکند. میگویند چیزهایی که قبلا خوشحالشان میکرده یا حتا غمگینشان، این روزها تاثیر زیادی رویشان ندارد. مثلا، میگویند مدتهاست که دیگر هیچ فیلمی آنقدرها جذبشان نکرده. یا هیچ کتابی، مثل قدیمها رویشان اثر نگذاشته.
این یکی از علائم افسردگی است. مردم دقیقا به همین خاطر فکر میکنند افسردهاند. فکر میکنند دیگر هیچچیزی نیست که بتواند حال آنها را خوب کند چون واقعا همه چیز را رو به زوال و تباهی میبینند. ولی سوالی که من همیشه از خودم و دوستانم پرسیدم در این رابطه این است: اگر همین فردا(برای مثال) فضای سیاسی و فرهنگی کاملا باز شد. تحریمها برداشته شد و زیر نظر مرجع قابل اطمینانی انتخاباتی برگزار شود که رئیسجمهور ما هم بتواند در آن بار دیگر شرکت کند، آیا باز هم بیتفاوت خواهیم ماند؟ باز هم بیحسیم و فکر میکنیم برایمان دیگر هیچچیز فرقی نمیکند؟ قطعا اینطور نیست. قطعا در این فضای ایجاد شده با شور شرکت میکنیم. برای رئیسجمهورمان، که مدتهاست دلمان برایش تنگ شده، اشک میریزیم و در اولین سخنرانی رسمیش شرکت خواهیم کرد.
پس؛ این بیحسی، این افسردگی، واقعی نیست. کاذب است. چرا که با تغییر شرایط اجتماعی قطعا محو خواهد شد. اگر این افسردگی ریشهای بود، دیگر از سخنرانی رسمی رئیسجمهورمان هیجانزده نمیشدیم به هیچوجه. و دیدن قدم زدن آزادانهی او، برایمان علیالسویه بود.
به طور کلی، فضای سنگین شکل گرفته، تحت تاثیر وضعیت استثنایی کاذب، به شدت کاذب است. این حجم از افسردگی، این بیحسی غیرقابل وصف، این بیتفاوتی کاذب، همه تحت تاثیر شرایط کاذبیست که بر اجتماع حاکم شده. جنگهای سیاسی کاذب. مذاکرههای بینالمللی کاذب. بگیر و ببندها و زندانی کردنهای کاذب. در واقع، این افسردگی غیرواقعی بخاطر شرایط سختیست که اصلا ریشهای نیست. این شرایط سخت، کاملا سطحی و غیرواقعیست و با تغییر در چند تصمیم و سلیقه، کاملا عوض میشود. همه چیز کاذب است. دروغین است.
والتر بنیامین و البته جوجو آگامبن معتقدند وظیفهی ما این است که وضعیت استثنایی کاذب را تبدیل به وضعیت اضطراری واقعی کنیم. و من هم، در رابطه با شرایط فعلی همین فکر را میکنم. فکر میکنم، واقعی کردن شرایط اضطراری فعلی بهترین انتخاب است.
این یکی از علائم افسردگی است. مردم دقیقا به همین خاطر فکر میکنند افسردهاند. فکر میکنند دیگر هیچچیزی نیست که بتواند حال آنها را خوب کند چون واقعا همه چیز را رو به زوال و تباهی میبینند. ولی سوالی که من همیشه از خودم و دوستانم پرسیدم در این رابطه این است: اگر همین فردا(برای مثال) فضای سیاسی و فرهنگی کاملا باز شد. تحریمها برداشته شد و زیر نظر مرجع قابل اطمینانی انتخاباتی برگزار شود که رئیسجمهور ما هم بتواند در آن بار دیگر شرکت کند، آیا باز هم بیتفاوت خواهیم ماند؟ باز هم بیحسیم و فکر میکنیم برایمان دیگر هیچچیز فرقی نمیکند؟ قطعا اینطور نیست. قطعا در این فضای ایجاد شده با شور شرکت میکنیم. برای رئیسجمهورمان، که مدتهاست دلمان برایش تنگ شده، اشک میریزیم و در اولین سخنرانی رسمیش شرکت خواهیم کرد.
پس؛ این بیحسی، این افسردگی، واقعی نیست. کاذب است. چرا که با تغییر شرایط اجتماعی قطعا محو خواهد شد. اگر این افسردگی ریشهای بود، دیگر از سخنرانی رسمی رئیسجمهورمان هیجانزده نمیشدیم به هیچوجه. و دیدن قدم زدن آزادانهی او، برایمان علیالسویه بود.
به طور کلی، فضای سنگین شکل گرفته، تحت تاثیر وضعیت استثنایی کاذب، به شدت کاذب است. این حجم از افسردگی، این بیحسی غیرقابل وصف، این بیتفاوتی کاذب، همه تحت تاثیر شرایط کاذبیست که بر اجتماع حاکم شده. جنگهای سیاسی کاذب. مذاکرههای بینالمللی کاذب. بگیر و ببندها و زندانی کردنهای کاذب. در واقع، این افسردگی غیرواقعی بخاطر شرایط سختیست که اصلا ریشهای نیست. این شرایط سخت، کاملا سطحی و غیرواقعیست و با تغییر در چند تصمیم و سلیقه، کاملا عوض میشود. همه چیز کاذب است. دروغین است.
والتر بنیامین و البته جوجو آگامبن معتقدند وظیفهی ما این است که وضعیت استثنایی کاذب را تبدیل به وضعیت اضطراری واقعی کنیم. و من هم، در رابطه با شرایط فعلی همین فکر را میکنم. فکر میکنم، واقعی کردن شرایط اضطراری فعلی بهترین انتخاب است.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۱ ساعت 3:27 توسط david
|