یک‌بنده‌ خدایی هست که هرچند وقت یک‌بار می‌آید داروخانه و با چشمک‌ و اشاره‌ی دست من را می‌کشاند سمت فروش ک.ا.ن.د.م‌ها و شروع می‌کند به قیمت پرسیدن. دستش را می‌گذارد روی جعبه‌ی یکی‌شان و به جعبه‌ی رنگی‌‌ش خیره می‌ماند و می‌پرسد این چند است؟ می‌گویم، مثلن، ده تومن. بعد انگار که کمی بهت‌زده و گیج باشد انگشت‌ش را بر می‌دارد و می‌گذارد روی یکی دیگر و می‌گوید این یکی‌ چی؟ می‌گویم هفت تومن. بعد زل می‌زند به جایی پشت سرم، و می‌گوید: فرقشان چی‌ست؟ که من می‌گویم فرقشان در اعتبار برندشان است. و او هم بدون آن‌که چیزی بخرد تشکر می‌کند و با تعلل و شک از داروخانه می‌رود بیرون.

چند روز قبل توی داروخانه داشتم تلفنی با یکی از دوستانی که شرکت پخش و توزیع مواد دارویی دارد صحبت می‌کردم که این بابا سر و کله‌اش پیدا شد. این دوست، که چند سالی هم ازم بزرگ‌تر است، بخاطر این‌که فکر می‌کند من ایده‌های خوب و خلاقانه‌ی اقتصادی دارم، همیشه زنگ می‌زند و با من درباره‌ی مسائل مختلف مشورت می‌کند. درست در لحظه‌ای که داشتم درباره‌ی اوضاع خرید و فروش دارو در داروخانه‌ها و بهترین نوع سرمایه‌گذاری در حال حاضر برای دوستم صحبت می‌کردم این بنده‌ی خدا با چشمک ازم خواست که بروم سمت ک.ا.ن.د.م.‌ها .که رفتم و همین‌طور موبایلم‌ هم دستم بود و حرف می‌زدم. جزئیات اتفاق، مثل همیشه بود. چندبار قیمت پرسید و علت تفاوت قیمت‌ها را خواست و من هم مجبور شدم چندبار حرف دوستم را قطع کنم و به مشتری توضیحات بدهم و بعد هم رفت. رفتنش‌ درست مصادف شد با به نتیجه رسیدن بحث من و دوستم.

این تلاقی زمانی، باعث شد به این فکر کنم که چقدر آدم‌ها می‌توانند متفاوت باشند. و چقدر این تفاوت‌ها، در آینده و مدل زندگی تعیین کننده‌ است. یکی، هنوز در انتخاب نوع ک.ا.ن.د.م‌ش دچار تعلل است. دیگری، تصمیم‌ها را می‌گیرد و پیش می‌رود و پیش‌رفت می‌کند...
احتمالا می‌توانید جایگاه اقتصادی و اجتماعی هردوی این‌ها را مقایسه و پیش‌بینی هم بکنید...