ذهن بیمار...
چهل و دو ساله. نسخهاش پر است از داروهای سرکوب کنندهی سیستم ایمنی. بالای نسخه دکتر نوشته MS. صدایش که میزنم و میآید طرف من، خوب نگاهش میکنم. مشخص است که روزی، خیلی جذاب بوده. هنوز هم هست با اینکه سن و سالی ازش گذشته. مشخص است که روزی، شوهرش خیلی خوشحال بوده از اینکه دارد با او ازدواج میکند. او هم، خیلی خوشحال بوده.
حرفی نمیزند. انگار دیگر حوصلهی کاری را ندارد. داروها را میپیچم و میدهم دستش. بعد که میرود بیرون، نسخه پیچمان میگوید: طفلکی!
- میشناسینش؟
- آره اقای دکتر!
- بیچاره MS گرفته.
- چندماه پیش بهش میگن شوهرش با یکی میخوابه. وقتی بهش ثابت میشه که راست بوده، یهو MS میگیره! میشه آقای دکتر؟
- آره...
- یعنی، میگن بین فهمیدنش و شروع بیماریش، دو سه ماه فاصله بوده. میشه از همین باشه؟
- آره...
فکر میکنم به رابطهی مزخرف جسم و ذهن... فکر میکنم که دقیقا چه اتفاقی میافتد وقتی زن، مردش را در آغوش کس دیگری تصور میکند و یکهو MS میگیرد؟ فکر میکنم به اینکه... دقیقا چرا باید این تصور، تا این حد سیستم عصبی بدن را از بین ببرد، طوری که... آن آدم برای همیشه نابود شود؟
فکر میکنم به اینکه حتا تصور خیانت هم میتواند چه بلایی سر جسم بیاورد...
حرفی نمیزند. انگار دیگر حوصلهی کاری را ندارد. داروها را میپیچم و میدهم دستش. بعد که میرود بیرون، نسخه پیچمان میگوید: طفلکی!
- میشناسینش؟
- آره اقای دکتر!
- بیچاره MS گرفته.
- چندماه پیش بهش میگن شوهرش با یکی میخوابه. وقتی بهش ثابت میشه که راست بوده، یهو MS میگیره! میشه آقای دکتر؟
- آره...
- یعنی، میگن بین فهمیدنش و شروع بیماریش، دو سه ماه فاصله بوده. میشه از همین باشه؟
- آره...
فکر میکنم به رابطهی مزخرف جسم و ذهن... فکر میکنم که دقیقا چه اتفاقی میافتد وقتی زن، مردش را در آغوش کس دیگری تصور میکند و یکهو MS میگیرد؟ فکر میکنم به اینکه... دقیقا چرا باید این تصور، تا این حد سیستم عصبی بدن را از بین ببرد، طوری که... آن آدم برای همیشه نابود شود؟
فکر میکنم به اینکه حتا تصور خیانت هم میتواند چه بلایی سر جسم بیاورد...
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم دی ۱۳۹۱ ساعت 20:28 توسط david
|